[ و گفتهاند حارث بن حوت نزد او آمد و گفت چنین پندارى که من اصحاب جمل را گمراه مىدانم ؟ فرمود : ] حارث تو کوتاهبینانه نگریستى نه عمیق و زیرکانه ، و سرگردان ماندى . تو حق را نشناختهاى تا بدانى اهل حق چه کسانند و نه باطل را تا بدانى پیروان آن چه مردمانند . [ حارث گفت من با سعید بن مالک و عبد اللّه پسر عمر کناره مىگیرم فرمود : ] سعید و عبد اللّه بن عمر نه حق را یارى کردند و نه باطل را خوار ساختند . [نهج البلاغه]
نوشته شده توسط: عبدالله
ممکن است شما بگوئید بسیاری از آدمهای مادی هستند که هدف هم دارند. من عوض میکنم: این هدف را باید در آن جاهایی محاسبه کرد که احساسات و عادت و نیاز غلبه نکرده باشد، ولذا آن جائی که احساسات و عادت و نیاز نباشد، آنجا تلاش یک انسان مادی متوقف میشود. البته بعضی برطبق نیاز مجبورند تلاش کنند، مادی هم اگر هست باید تلاش کند تا آن نیاز خودش را برآورد. بعضیها یک احساساتی دارند، مثلاً: احساسات ناسیونالیستی. این احساسات ناسیونالیستی او را وادار به یک حرکت وتلاش فراوان میکند تا آنجا که جان خودش را هم از دست میدهد، لکن این احساسات است، منطق و عقلانی نیست.اگر از یک آدم مادی که در راه وطن، خودش را دارد فدا میکند، آن وقتی که در بحبوحه و تنور احساسات میگدازد یک نفر او را بکشد کنار و بگوید: آقا شما چرا خودت را از دست میدهی تو بمیری که چه شود؟! میخواهی تو بمیری که وطن زنده باشد! وقتی تو نیستی این وطن باشد یا نباشد چه فایدهای دارد؟ چرا و به چه جهت تو بمیری تا دیگری زندگی کند؟ البته این را مادیگرا اقرار نمیکند، بلکه اگر به مادیگرا بگوئید: در جواب هدفهای عالی، وجدان و از این قبیل چیزها را میگوید لیکن این اعتراف را در گوشه و کنار سخنان هوشمندانشان میشود مشاهده کرد. من یک کتابی را از (( روژه مارتین دوگار )) نویسنده فرانسوی که رمانی نوشته بنام (( خانوادهی تیوو )) خواندهام. به فارسی هم ترجمه شده و من چون با این نوشتههای هنری از قدیم آشنا بودهام، گاهی اوقات این چیزها را میبینم و نکات مهمی در اینها پیدا میکنم. این ظاهراً از اومانیست قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. این انسانیتگراها که معتقد بوند عشق به انسان و انسانیت و علاقه و وجدان انسانی میتواند پرکنندهی خلاء اندیشهی مذهبی و ایمان مذهبی و جاذبهی مذهبی باشد، اینها قبل از رواج مارکسیسم خیلی کتاب مینوشتند و این رژهمارتین هم جزو آنهاست که خیلی خوب در کتابش قضیه را تشریح میکند. البته نه اینکه بخواهد این را بگوید، بلکه از زبان قهرمان داستانش که در هنگام یک بیماری لاعلاج با خودش فکر میکند فایده تلاش من چه بود و یادداشتهایش را مینویسد حقایقی را که تفکر اومانیستی به انسان میدهد و آن احساس ناگزیر این تفکر اومانیستی را کاملاً مشخص میکند و آنجا کاملاً میشود این را فهمید. او میگوید فایدهی زندگی کردن همین است که تو لذت ببری! واقعاً طبق تفکر جهانبینی مادی جز این هم چیز دیگری است.براساس جهانبینی مادی، شما یک فاصلهای را دارید از یک نقطه به نقطهای دیگر: تولد و مرگ، یا بگویم: کودکی و مرگ، چون دوران کودکی چیزی نیست، اما از پایان کودکی تا مرگ یک فاصلهای است و این فاصله مثل برق هم میگذرد، پس هرچه در این فاصله بیشتر خوش بگذرانید لذت میبرید و محصول انسان از زندگی جز این نیست! آیا این بینش میتواند برای بنای جهان و برای ساختن زندگی انسان و برای هدفهای والا برنامهریزی کند و آنها را هدف بگیرد و به سمت آنها با مبارزه حرکت کند و در این راه دشوار سختی را تحمل کند و چنین چزیز ممکن است؟! نه. اینکه بنده با عجله و با سرعت خودم را برسانم به آن طرف دیوار که بنبست است پیشانیام میخورد به دیوار، اینجا چرا باعجله بروم؟ چرا تلاش کنم؟ این فرق میکند با بینش آن کسی که معتقد است که ورای این مرز: (( که گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی را )) این خیلی تفاوت میکند.
پنج شنبه 103 آذر 29
امروز: 51 بازدید
دیروز: بازدید
فهرست
[خـانه]
[ RSS ]
[شناسنامه]
[پست الکترونیــک]
[ورود به بخش مدیریت]
آشنایی با من
لوگوی خودم
اوقات شرعی
اشتراک
طراح قالب
تعداد 3463 بازدید